پسر نازنازی من
داشتیم با سیدعلی سر و ته لوبیاها رو می زدیم. محمدحسین هم دوست داشت مشارکت کنه و چاقوی سیدعلی رو بگیره. یه چاقوی یکبار مصرف دادم دستش تا اونم بیاد بازی! فکر نمی کردم دستشو ببره. یک کم پوست دستش رفت و زخم شد. حالا عین جهودا که خون دیده باشند، دور خونه راه افتاده و با گریه می گه: دستَممممم! چیکار کنمممم؟ کمککک! کمک کنیییید!
نویسنده :
مامان پسرها
0:57